شبدر

شبدر

شبدر

شبدر

چگونه وقتی تنها هستیم از یک حمله قلبی جان سالم به در ببریم

دوستان عزیزم سلام.  لطفا چند دقیقه وقت بذارید و این ایمیل رو بخونید.

دو هفته پیش دختری 25 ساله در اثر ایست قلبی فوت کرد. مرگش خیلی زیاد هممون و مخصوصا خانواده اش رو متاثر کرد. دختر وقتی دچار حمله قلبی شد تو خونه تنها بود و کسی نبود که با یه CPR ساده جونش رو نجات بده. افسوس.

این ایمیل یه ساعت پیش به دست من رسید. افسوس خوردم و آرزو کردم ای کاش اون دختر هم اونو دیده بود و فرصت پیدا می کرد که به خودش کمک کنه.

براتون ترجمه ش کردم. خواهش می کنم بخونیدش و به خاطر بسپارید و برای دوستانتون هم بفرستید.

!!!!!!  آنچه همه باید بدانند  !!!!!!

فرض کنید ساعت 6:15 بعد از ظهر است و شما بعد از یک روز کاری سخت غیر معمول به خانه تان بر می گردید (البته به تنهایی). شما به شدت خسته و غمگین هستید. ناگهان یک درد شدید در ناحیه سینه خود احساس می کنید که به طرف بازو و نیز به آرواره  شما زبانه می کشد. فاصله خانه شما تا نزدیک ترین بیمارستان فقط 5 مایل (حدود 8 کیلومتر) است. متاسفانه، نمیدانید که آیا می توانید تا رسیدن به بیمارستان تحمل کنید یا نه. شما آموزش کمک های اولیه (CPR) را بلدید، اما نمی دانید چگونه این کمک ها را روی خودتان انجام دهید.

چگونه وقتی تنها هستیم از یک حمله قلبی جان سالم به در ببریم

بسیاری از مردم، زمانی که با حمله قلبی مواجه می شوند، تنها و بدون کمک هستند. شخصی که ضربان قلب او نا منظم است و کسی که شروع به احساس ضعف می کند، تنها حدود 10 ثانیه پیش از از دست دادن هوشیاریش وقت دارد. به هر حال، این قربانیان می توانند با سرفه های مکرر و شدید به خود کمک کنند. پیش از هر سرفه باید نفس عمیق بکشید، و سرفه باید عمیق و کش دار باشد و خلط سینه را از عمق سینه ایجاد کنید. توالی یک نفس و یک سرفه  باید حدودا هر 2 ثانیه یکبار بدون توقف تکرار شود تا کمک برسد و یا ضربان قلب دوباره به حالت عادی باز گردد. نفس های عمیق اکسیژن را به داخل شش ها می کشد و حرکت های سرفه موجب فشار به قلب و تداوم جریان گردش خون توسط آن می شود. همچنین این فشار فشرده کننده روی قلب موجب بازیابی ریتم نرمال ضربان آن می شود.  بدین طریق، قربانیان حملات قلبی می توانند تا رسیدن به بیمارستان حیات خود را حفظ کنند.

سوال هایی که از بچه 5 تا 10 ساله پرسیدن در مورد عشق

هترین سن برای ازدواج چند سالگی است؟

«۸۴سالگی! چون در آن سن مجبور نیستید کار کنید و می‌توانید هی دراز بکشید و فقط همدیگر را دوست داشته باشید.» جودی، 8 ساله

«مهدکودکم که تمام بشود، می‌روم و برای خودم دنبال زن می‌گردم!» تام، 5 ساله


در اولین قرار ملاقات، زن و مردها به هم چه می‌گویند؟

«در اولین قرار ملاقات فقط به هم دروغ می‌گویند و این معمولا باعث می‌شود که از هم خوش‌شان بیاید و یک قرار دوم بگذارند.» مایک، 10 ساله


مساله حیاتی: بهتر است آدم ازدواج کند یا مجرد بماند؟

«دخترها بهتر است مجرد بمانند، اما پسرها باید ازدواج کنند چون یک نفر را لازم دارند که دنبالشان راه بیفتد و تمیز کند!» لینت، 9 ساله

«بابا این چیزها سردرد می‌آورد. من فقط یک بچه‌ام. من همچین بدبختی‌هایی نمی‌خواهم.» کنی، 7 ساله


چرا دو نفر عاشق هم می‌شوند؟

«هیچ کس نمی‌داند چه اتفاقی می‌افتد، ولی من شنیده‌ام که یک ربط‌هایی به بویی که آدم می‌دهد دارد، برای همین است که مردم این قدر عطر و ادکلن می‌خرند.» جین، 9 ساله

«می‌گویند یکی به قلب آدم تیر می‌زند و این حرف‌ها، ولی مثل اینکه بقیه‌اش این قدر درد ندارد.» هارلن، 8 ساله


عاشق شدن چطوری است؟

«مثل یک بهمن که برای زنده ماندن باید زود از زیر آن فرار کنی.» راجر، 9 ساله

«اگر عاشق شدن مثل یادگرفتن حروف الفبا سخت است، من یکی که نمی‌خواهم. خیلی طول می‌کشد.» لئو، 7 ساله


نقش خوش‌تیپی در عشق

«اگر می‌خواهید کسی که در حال حاضر جزئی از خانواده‌تان نیست، دوستتان داشته باشد، خیلی مهم نیست که خوشگل باشید.» ژوانه، 8 ساله

«فقط قیافه مهم نیست. من را نگاه کنید. خیلی خوش‌تیپم. اما هنوز کسی پیدا نکرده‌ام که با من ازدواج کند.» گری، 7 ساله
«زیبایی یک چیز ظاهری است، نمی‌تواند خیلی ماندگار باشد.» کریستینه، 9 ساله

چرا عشاق دست هم را می‌گیرند؟

«می‌خواهند مطمئن شوند که حلقه‌هایشان نمی‌افتد، چون خیلی بالایش پول داده‌اند.» دیو، 8 ساله


عقاید محرمانه درباره عشق

«من عشق را دوست دارم، فقط به شرطی که وقتی تلویزیون کارتون می‌دهد، اتفاق نیفتد.» آنیتا، 6ساله

«عشق آدم را پیدا می‌کند، حتی اگر خودت را از آن پنهان کنی. من از 5 سالگی تلاش می‌کنم که خودم را از آن پنهان کنم ولی دخترها مدام پیدایم می‌کنند.» بابی، 8ساله

«خیلی دنبال عشق نیستم. فکر می‌کنم کلاس چهارم بودن به اندازه کافی سخت هست.» رژینا، 10 ساله


ویژگی‌های شخصی برای اینکه عاشق خوبی باشید

«یکی از شما باید بلد باشد که خوب چک بنویسد، چون حتی اگر صد هزار کیلو هم عشق داشته باشید، باز هم یک قبض‌هایی هست که باید پرداخت کنید.» آوا، 8 ساله


راه‌هایی که می‌شود کسی را عاشق خودتان کنید

«به آنها بگویید که فروشگاه‌های زنجیره‌ای شکلات دارید.» دل، 6 ساله

«یک سری کارها را نکنید مثلا اینکه کتانی سبز بدبو داشته باشید... ممکن است با این کارتان توجه کسی را جلب کنید اما توجه، عشق نیست. » آلونزو، 9 ساله

«یکی از راه‌هایش این است که دختر مورد نظر را برای غذاخوردن بیرون دعوت کنید. حتما یک چیزی بخرید که دوست دارد؛ مخصوصا سیب‌زمینی سرخ کرده.» بارت، 9ساله


چطوری می‌شود فهمید دو تا آدمی که توی رستوران غذا می‌خورند عاشق هم هستند؟

«فقط نگاه کنید و ببینید که مرد صورت حساب را برمی‌دارد یا نه. این راهی است که می‌شود فهمید عاشق شده یا نه.» جان، 9 ساله

«عاشق‌ها فقط به هم خیره می‌شوند و غذایشان سرد می‌شود. بقیه بیشتر به غذا توجه می‌کنند.» براد، 8 ساله

«اگر یکی از آن دسرهایی سفارش بدهند که با آتش درست می‌کنند، عاشقند. چون یعنی قلب خودشان هم آن جوری است... توی آتش» کریستینه، 9 ساله


وقتی مردم می‌گویند: دوستت دارم، به چه فکر می‌کنند؟

«به خودشان می‌گویند: بله واقعا دوستش دارم. ولی کاش می‌شد حداقل روزی یک بار دوش بگیرد.» میشله، 9ساله


چطور می‌شود عاشق ماند؟

«اسم زنتان را فراموش نکنید... این کار کل عشق را نابود می‌کند.» راجر، 8 ساله
«همسرتان را زیاد ببوسید. این کار باعث می‌شود او یادش برود که شما هیچ وقت آشغال را بیرون نمی‌گذارید.» رندی، 8ساله 

علت قبول نشدن در کنکور!؟!؟


چرا که سال فقط 365 روز است. در حالی که:

1) در سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.

2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگر باقی میماند.

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا" 15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند.

5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.

6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چرا که انسان موجودی اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند.

7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.

8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.

9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6 روز باقی میماند.

10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است .

11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.

12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!

زمستون

 

  

صبح شده است

و خورشید نمنمک از کنج آسمان سلامت می کند

و تو می توانی برای گنجشک و گربه غذا ببری

و کاکتوس را آب دهی

و نسیم صبحگاهی را در ریه هایت استشمام کنی

فرصت داری تا شب بهترین روزت را بگذرانی

شروع که می کنی یاد او را فراموش نکن

http://zemestun.blogsky.com/

مستند شوک

گیر بدم باز به این مستند شوک

حتما ببینین


wgt6rnb7phoizhrki0k2.jpg

زنها سیر میشن؟ به خدا نمی شن


در یکی از کشورها یک مرکز خرید شوهر وجود داشت که ?طبقه بودکه دختر ها به
انجا می رفتن و شوهری برای خود می گرفتن.
شرایط این مرکز خرید این بود هر کس فقط می توانست یک بار از این مرکز خرید
کند و به هر طبقه که می رفت دیگه نمی توانست به طبقه قبل برگردد.

روزی دو دختر به این مرکز خرید رفتن در طبقه اول نوشته بوداین مردان شغل خوب
و بچه های دوست داشتنی دارند دختری که تابلو را خوانده بود گفت از بی کاری
بهتره ولی می خوام ببینم که بالاتری ها چی دارند؟

در طبقه دوم نوشته بود این مردان شغل خوب با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی
و چهره زیبا دارند. دختر گفت هوم م م م طبقه بالاتر چه جوری؟

طبقه سوم نوشته بود این مردان شغل خوب با درامد زیاد بچه های دوست داشتنی و
چهره ای زیبا ودرکار خانه هم کمک می کنند. دختر گفت وای ی ی چه قدر وسوسه انگیز
ولی بریم بالا تر ببینیم چه خبره؟

طبقه چهارم نوشته بود این مردان شغل خوب با درامد زیاد بچه های دوست داشتنی
چهرهای زیبا و در کار خانه به همسر خود کمک می کنند هدفی عالی در زندگی دارند.


دختر:وای چه قرد خوب پس چه چیزی ممکنه در طبقه اخر باشه؟پس رفتن به طبقه پنجم
طبقه پنجم:این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستنند.و
از اینکه به مرکز ما امدید متشکریم روز خوبی را برای شما آرزو می کنیم.

*جریانات رختخوابی**!!!*


 یک شب که من و همسرم توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی که احتمال
 وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد یک دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من
 حوصله‌اش رو ندارم فقط می‌خوام که بغلم کنی."
 چی؟ یعنی چه؟
 و اون جوابی رو که هر مردی رو به در و دیوار می‌کوبونه بهم داد:
 تو اصلاً به احساسات من به عنوان یک زن توجه نداری و فقط به فکر رابطه‌ی فیزیکی
 ما هستی!
 و بعد در پاسخ به چشم‌های من که از حدقه داشت در می‌اومد اضافه کرد:
 تو چرا نمی‌تونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رختواب
 بین من و تو اتفاق می‌افته؟
 خوب واضح و مبرهن بود که اون شب دیگه هیچ حادثه‌ای رخ نمی‌ده. برای همین من هم
 با افسردگی خوابیدم.
 فردای اون شب ترجیح دادم که مرخصی بگیرم و یک کمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم
 رفتیم بیرون و توی یک رستوران شیک ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یک بوتیک بزرگ
 و مشغول خرید شدیم.
 چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمی‌تونست تصمیم بگیره من بهش
 گفتم
 که بهتره همه رو برداره. بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفش‌ها برای هر
 دست لباس یک جفت هم کفش انتخاب کردیم. در نهایت هم توی قسمت جواهرات یک
 جفت گوشواره‌ای
 الماس.
 حضورتون عرض کنم که از خوشحالی داشت ذوق مرگ می‌شد.. حتی فکر کنم سعی کرد من و
 امتحان که چون ازم خواست براش یک مچ‌بند تنیس بخرم، با وجود اینکه حتی یک بار
 هم راکت تنیس رو دستش نگرفته‌بود. نمی‌تونست باور کنه وقتی در جواب درخواستش
 گفتم: "برشدار عزیزم."
 در اوج لذت از تمام این خرید‌ها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزیزم فکر کنم
 همین‌ها خوبه. بیا بریم حساب کنیم."
 در همین لحظه بود که گفتم: "نه عزیزم من حالش و ندارم."
 با چشمای بیرون زده و فک افتاده گفت:"چی؟"
 عزیزم من می‌خوام که تو فقط کمی این چیزا رو بغل کنی. تو به وضعیت اقتصادیه من
 به عنوان یک مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه."
 و موقعی که توی چشماش می‌خوندم که همین الاناست که بیاد و منو بکشه اضافه کردم:
 "چرا نمی‌تونی من و بخاطر خودم دوست داشته‌باشی نه بخاطر چیزایی که برات
 می‌خرم؟"
 خوب امشب هم توی اتاق‌خواب هیچ اتفاقی نمی‌افته فقط دلم خنک شده که فهمیده
 "هرچی عوض داره گله نداره

فریاد بی صدا


چند صباحی عشق ورزیدیم ،  

 دل بستیم ،   

گره خوردیم و عاقبت گسسته خواهیم شد ،  

 

تنهاخواهیم رفت و تنها خواهیم ماند ،   

کسی چه می داند :   

شاید در آن سوی مرگ نقش تنهایی به پایان رسد .  

 

 من گله از رفتن تو ندارم   

 ولی ازرفتن تو فریاد ...   

از من آزرده مشو ،   

می روم از خانه ی تو بدان عاشق و بی تقصیرم،   

تو اگر خسته ایی از دست دلم حرفی نیست ،   

امری کن تا بمیرم !!!   

باور کن بی صدا در باغ فریاد سر به زمان خواهم داد .   

http://hokm1988.blogsky.com/

غم

در خواب ناز بودم شبی....

                    دیدیم کسی در میزند....

                                                              در را گشودم روی او ...

                  دیدم غم است در می زند...

                                                              ای دوستان بی وفا...

               از غم بیاموزید وفا..

                                      غم با آن همه بیگانگی.....

 

              هر شب به من سر می زند .....


http://shaeraneh.blogsky.com

مهدی

فردا دوباره صبح از این مسیر می آید ؟

جایی بنویس!

هیچ کس دوبار زندگی نکرده است 

روزی دو بار به این نوشته نگاه کن!

گر من از عشق غزالی غزلی ساخته ام

                                           شیوه ی تازه ای از مبتذ لی سا خته ام

گر چو چشمش به سفیدی زده ام نقش سیاه

                                          چون نگاهش غزل بی بدلی ساخته ام

شکو ه در مکتب درویش حرام است ولی

                                         با چه یاران دغا و دغلی ساخته ام

ادب از بی ادب آموز که لقمان گوید

                                         از عمل سوخته ژس العملی ساخته ام

می چرانم به عمل چشم غزالان وطن

                                         مرتعی سبز به دامان تلی ساخته ام

شهر یار از سخن خلق نیا بم خللی

                                        که بنای سخن بی خللی ساخته ام

                         استاد شهر یار

نبودم .. حالا بودیده ام

سلام
چند روز پیش مهربونم بودم.خیلی خوش گذشت .. کاش همیشه اینجور بمونم.