شبدر

شبدر

شبدر

شبدر

خنده روز من

دوتاجوجه باهم قرار می زارن وقتیکه بزرگ شدن باهم ازدواج کنن وقتی که بزرگ می شن میفهمن که هر دوتا شون خروسن

به غضنفر میگن چرا به اینجا میگن ولیعصر میگه والا صبحا که از دختر خبری نیست ولی عصر 

لذت داشتن یه دوست خوب تو یه دنیای بد مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم زیربرف درست که هوارو گرم نمیکنه ولی آدمودل گرم میکنه

http://delsookhth.blogfa.com/

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:42 ق.ظ

مردی که نیروی عشق را سرسری گرفته بود روزی بهنگام عبور از کوچه باریکی ؛ گرفتار عشق شد........
عشق ؟
---- یک جفت چشم خوش نگاه ؟
---- نه...
----غلبه احساسات رقیق ؟
---- نه...
---- موقعیت کوچه ؟
---- نه...
.........
مرد با زن سالها زندگی کرد و ظاهری آرام داشت اما هروقت از آن کوچه می گذشت ؛ دلش می خواست همان روز ؛ همان ساعت ؛ همان عشق اما نه همان زن باشد........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد